ششمین جلسه از جلسات «روان آوا» با حضور دکتر رضا جوهری فرد فوق دکتری روان تنی از فرایبورگ آلمان، کیوان ساکت آهنگساز و استاد موسیقی سنتی و استقبال پرشور دانشجویان و علاقمندان به جلسات روانشناسی و موسیقی در دانشکدۀ روانشناسی و علوم تربیتی دانشگاه فردوسی برگزار شد.
علیرضا افکاری، دبیرهماهنگی کانونهای دانشگاه و عضوی از مجموعۀ «روان آوا» اجرا کنندۀ این جلسه بود. طبق معمول، شروع جلسه با تلاوت آوای روح بخش قرآن کریم آغاز شد و در پی آن، سرود جمهوری اسلامی ایران با ادای احترام و خوانش شرکت کنندگان اجرا گردید. شعر زیبای «مرغ سحر» با همخوانی شرکت کنندگان و رهبری آقای علیرضا کرامتی، هنرمند عرصۀ موسیقی و عضو فعال و از برگزارکنندگان این جلسات انجام شد. کلیپی از دکتر الهی قمشه ای در مورد موسیقی و تاثیر آن بر روان آدمی، زینت بخش این محفل بود. یکی از میهمانان این همایش، آقای دکتر رضا جوهری فرد، رئیس کارگروه فرهنگی مشاوره و روانشناسی و از اعضای انجمن ملی موسیقی درمانی ایران بودند که در مورد هنر و مهارت روان شناسی، و این که آیا روان شناسی یک هنر است یا یک فن و مهارت، سخن گفتند:
«عرض سلام و ادب خدمت دانشجویان عزیز و اساتید گرامی و تشکر از همۀ دوستانی که زحمت کشیدند و این برنامه را ترتیب دادند که دراین لحظات بتوانیم یک بحث علمی را ارائه بدهیم؛ هرچند این فضای سمیناری خیلی نمیگذارد که این بحث به چالش کشیده شود و وارد مسائل جزئی شویم؛ ولی سعی خودم را میکنم که از این فرصت استفاده کرده و حداقل در مورد چند نکتۀ اصلی صحبت کنم.
صحبت در مورد موسیقی و زندگی است؛ ولی کمی بحث را بازتر کرده و در مورد هنر صحبت میکنم و سپس به موسیقی به صورت خاصتر می پردازم.
شما وقتی در زمینۀ هنر بحثهای تئوری را مثلا در قالب فلسفۀ هنر مطالعه میکنید، میبینید که به شکلهای مختلفی هنر را تعریف کردهاند.
اما مسئلهای که هست، آیا تا به حال به تفاوت و شباهت هنر و فن دقت کردهاید؟ به عنوان مثال شعر و موسیقی را هنر مینامید، اما وقتی مادری آشپزی میکند به آن میگویید فن؟
اگر آهنگری در و پنجرهای را بسازد به آن میگویید فن یا صنعت و وقتی فوتبالیستی فوتبال بازی میکند به آن میگویید تکنیک یا فن؟ اگر قدری دقیق فکر کنید، متوجه میشوید که مسئله جدیتر از این حرفهاست که ما هر هنر خاصی را مثل شعر و موسیقی و تئاتر و نویسندگی، تحت عنوان فاین آرت بگوییم هنر و بقیه را بگوییم تکنیک یا فن.
اصولا ریشۀ این از کجا و از چه زمانی شکل گرفته است؟ اگر به ریشۀ یونانی تکنیک نگاه کنید، میبینید که کلمۀ « تخنه» در یونان
باستان که تکنیک و تکنولوژی از آن گرفته شده، هم معنی فن میدهد و هم معنی هنر. یعنی درواقع، شما اگر به اصل کلمه نگاه کنید، متوجه نمیشوید که به چه هنر گفته میشود و به چه فن و یک درهم ریختگی در آن وجود دارد. تا این که در قرن هجدهم بنا به دلایلی گفتند به آنها نگوییم هنر؛ ولی دلایل قویای نیستند و براحتی میتوانیم آن دلایل را زیر سؤال ببریم.
اگر قرار است هنر و موسیقی و شعر به زندگی بیاید و مقداری روی آن کار شود، دقیقاً تعرف هنر و فن چیست؟
چون جمع روانشناسی است و همۀ ما درمانگر هستیم، آیا روانشناسی فن است یا هنر؟ مثلا تفاوت بین دیدگاه رفتاری و دیدگاه شناختی با دیدگاه راجرزی چیست؟ دیدگاه راجرز یک دیدگاه فنی است یا هنری؟
یعنی این کار را بکن یا نکن، مثل درمانهای پراگماتیکی که در رفتاریها و سیبیتی ها میشناسید، تکنیک است یا هنر؟ درمانهای توبی چطور؟ درمانهایی که گفته میشود باش و به بودن و بیینگ شما کار میکنند چطور؟ همین موضوع بسیار ساده در کار بالینی ما هم مسئله ساز میشود؛ یعنی در پزشکی و روان درمانی و مشاوره، کجا تکنیک و کجا هنر نامیده میشود؟
من برداشت خودم را از تفاوت این دو حوزه میگویم که آیا درواقع آن چیزی را که به آن هنر میگوییم، صرفاً منظورمان چیزهاییست که در آن زیبایی هست و آن چیزی که ربطی که به زیبایی ندارد، مثل روان درمانی، هنر نامیده نمیشود؟
اصلاً وقتی ما میگوییم هنر زندگی و بارها هم گفتهایم، یعنی چه؟ ربط یا ارتباطش با آموزشهای مهارتهای زندگی چیست؟ چون اگر هنراست، پس مهارتهای زندگی چه معنایی میدهد؟ چیزی که من برداشت کردم، این است که اگر شما کاری را به صورت مای فول و هوشیارانه از درونتان به صورت کُنشور یعنی اَکشنال و در حضورتان یعنی بیینگ انجام دهید، به آن هنر میگویند که هر چیزی میتواند باشد. بنابراین، اگر شعری از درون آدم به صورت کنشی بیرون بیاید، آن کار هنرمندانه است؛ حتی اگر آشپزی، فوتبال و راه رفتن باشد. یعنی اگر راه رفتن هنر است، حرف زدن هم هنراست و به آن میگویند هنر سخنوری. درمانگری هم هنراست و مثالش هم فیلمهاییست که احتمالا از راجرز دیدهاید.
شما به روش راجرزی میگویید بی رهنمون. بیرهنمون یعنی چه؟ یعنی بیتکنیک. یعنی به شما نمیگویند چه کاری بکنی و چه کاری نکنی. تنها چیزی که به شما میگویند این است که مای فول باش. در بیینگ باش؛ یعنی هنر. یعنی زندگی کن و به متن زندگی نزدیک شو. و هر چیزی که ری اکشن باشد، یعنی بهواسطۀ موضوعی از بیرون سفارش دهند که یک شعر بگو یا یک موسیقی بنواز. هر چیزی را که به واسطۀ یه امر بیرونی داریم انجام میدهیم که معلوم نیست در آن لحظه در حال و حوصلۀ خودمان باشیم یا نباشیم را میتوانیم فن و صنعت بنامیم.
به همین دلیل آن چیزی که هنری است و با حال و حضور و با همۀ وجود مای فول این کنش بیرون میآید، حال آدم را خوب و آدم را به زندگی نزدیک میکند؛ ولی ممکن است
از نظر اقتصادی چیز خوبی نباشد. یعنی شما مجبورید تکنیک را بلد باشید. مجبورید فن بلد باشید. اگر قرار بود ما فقط به روش راجرزی عمل بکنیم، خیلی اذیت میشدیم؛ چون شاید حال و حوصلۀ داشتنِ یک مراجع را داشته باشیم و شاید حداکثر میتوانستیم به دو مراجع کمک کنیم، اما بیشتر از آن را خیر. ولی زمانیکه انواع تکنیکها را از مسیر رفتاری و شناختی یاد بگیریم، میتوانیم به دهها نفر کمک کنیم. بنابراین، علتی که ما به سمت فن و صنعت گرایش پیدا میکنیم، این است که حداقل به لحاظ صنعتی یا مادی هم که شده، نگاه کنیم که آن راهکار به صرفه است یا نه. حداقل بدانیم که آن کار خیلی در زندگی ما نقشی ندارد. پس چطور میشود هنر را به زندگی نزدیک کرد؟ یکی از راهها این است که چه کاری انجام بدهم و چه کاری انجام ندهم، فکر کنیم. مقداری روی بودن خودمان کار کنیم و هنری که روی ما تأثیر میگذارد؛ یعنی هنری که روی حضور من و دراین لحظه دارد تاثیر میگذارد و میتواند به زندگیام کمک کند. درواقع، اگر بخواهیم این را بعد از روان درمانی یا فلسفههای پست مدرن هم در نظر بگیریم، هنر میتواند یک ابژۀ بیرونی باشد؛ یعنی چیزی بیرون از ذهن انسان باشد، مثل یک کالای لوکس یا لاکچری. مثل اینکه بگوییم ما داریم به تماشای تئاتر میرویم یا داریم به سینما میرویم تا فیلم ببینیم. وقتی این یک چیز بیرونی است و فقط من از درون دارم به آن نگاه میکنم، این مسئلۀ بیرونی خیلی نمیتواند چیزی در خلق و زندگی من ایجاد کند. چرا؟ زیرا چیزی که شما در مبحث شکل و زمینه، طبق نظریۀ گشتالت خواندید، محتوا و شکل میگویند و آن چیزی که در حقیقت بیرون از من است، میشود شکل. اما چیزی که با من یکی میشود و من با آن احساس یگانگی میکنم، میشود متن و بافت.
درواقع، اگر شما نگاهی به درمانهای پست مدرن بکنید، از جمله درمان پذیرش و تعهد و درمانهای سیستمی و یا روایتی و تمام درمانهای اخیر، درمانهایی هستند که خودشان را به بافت زندگی نزدیک میکنند. شما اگر به سمت درمانهای اَکت بروید، میگویید کیفیت زندگی برای من مهم است و میخواهم که شما حالت بهتر شود. مراجع میگوید وسواس من چه میشود؟ میگویید وسواس تو با تکنیکی که میتوانی خودت را ریلکس کنی و افکار منفیات را تغییر بدهی، ممکن است تغییر کند؛ اما کیفیت زندگیات ممکن است تغییر نکند. کیفیت زمانی تغییر میکند که شما در بافتار زندگی وارد شوید و عمل کنید. حالا هنر را هم میتوان به دو صورت استفاده کرد: به عنوان اثر هنری؛ یعنی چیزی بیرون از من. خب مبرهن است تاثیری که من از هنر میگیرم، تاثیر خیلی خیلی کمی است. چرا؟ به دلیل اینکه این مسئلۀ بیرونی، ارتباط خیلی نزدیکی با من ندارد و ارتباط شناختی با من برقرار نمیکند؛ اما از آن زمانی که این مسئله به بافت زندگی من تبدیل شود؛ یک مسئلۀ درونی میشود و بعد شروع میکند به تغییراتی که در ادراکم میافتد و سیستم زندگیام نیزتغییر
میکند. من در خیلی از کارگاههایم با استفاده از تست تی ای تی که تست بسیار مهمی برای بررسی ادراک انسان است و مربوط به بافتار میشود، به بچهها این را ثابت کردهام. در این تست، طبق تصویرهایی که به شما داده میشود، ادراک میکنید و داستانی را که میخواهید میگویید. من بارها ثابت کردهام با داستانی که میگویید، همینکه موسیقی پخش شود، تمام ادراک شما تغییر میکند. یعنی بدون اینکه شخص بداند، بافت زندگیاش را تغییر داده است. اگر شما بخواهید به صورت تکنیکی وارد شوید هم میتوانید یک دارو و یا ریلکسیشن تجویز کنید. اینها چیزهاییست که کنش را تحت تاثیر قرار میدهند. اما زمانیکه شما رنگآمیزی اتاق بیمار را تغییر بدهید و یا لباس پرستار یا موسیقی یا برخوردتان را تغییر بدهید، آنجا دیگر بحث تکنیک نیست؛ بلکه بحث هنر است و هنر به صورت ری اکشن اتفاق میافتد. اگر به یک نقاش بگویند که شما یک نقاشی را چنان که خودت میخواهی بکش و او هم درهوشیار بودن خودش آن کار را انجام دهد، آن میشود هنر. اما اگر از آن تابلو ۵۰ تا بکشد چه؟ آیا آن هنر است؟ خیر. آن میشود صنعت. هر چیزی که از حال و کنش ما دور میشود، در حقیقت از جنبۀ هنری ما دور شده و تبدیل به یک مسئلۀ صنعتی و فنی شده است. بنابراین، اگر شما زندگی را به صورت یک فن و صنعت در نظر بگیرید، پس بهتر است پکیج مهارتهای زندگی را بگیرید؛ چون در آن میگویند این کارها را بکنید و این کارها را نکنید که ربطی به هنر ندارد؛ یعنی کسی با این پکیجها هنر زیستن را یاد نمیگیرد و فقط فن یاد میگیرد. این نکتۀ خیلی مهمی است و یکی از نظریه پردازان به اسم رووآن خیلی قشنگ آن را تفکیک کرده که به کنش و دانش و حضور تقسیم میشود. بنابراین، آموزش مهارتهای زندگی فن نیست، ولی اگر باعث شود شما در متن زندگی حضور پیدا کنید، تبدیل میشود به هنر زیستن.
نکتۀ دوم: هنر میتواند به عنوان یک موضوع یا شیء ارائه شود که به آن اثر هنری میگویند. مثل این که بگوییم میزی را تولید کردهام که تقدیم میکنم. اثر هنری بیتأثیر نیست، ولی اتفاق خاصی در انسان نمیافتد. اگر میخواست اتفاقی بیوفتد با این همه موسیقیها و شعرها و مهد هنری که ما در آن هستیم، باید خیلی سطح مان از نظر آرامش روح و سلامت روان بالا میبود؛ اما چرا اتفاقی نمیافتد؟ چون هنر باید در متن زندگی باشد و در سطح ادراکی شما تاثیر بگذارد. آن موقع است که میشود کنش هنری، نه سبک هنری. پس تفاوت هنرمند با آدم معمولی در این است که هنرمند کنشهای هنری دارد. هنرمند میتواند یک نانوا یا یک فوتبالیست باشد. میتواند مادر ما باشد در حال آشپزی یا میتواند یک شاعر و یا یک موزیسین باشد. پس قرار نیست هر کسی که شعر میگوید و یا موسیقی کار میکند هنرمند باشد. اینها تعریفهای کتابی و مشخصی هستند. ما روان درمانگرها هم میتوانیم درمانگرهای فنی باشیم که آن را در آثار و تکنیکها یاد
میگیریم؛ ولی مطمئن باشید با تکنیکها حال مراجع ها خوب نمیشود. حتما بررسی کردهاید که با خیلی از تکنیکها آن مسئله درواقع از بین رفته، ولی حال فرد مراجع تغییری پیدا نکرده است.
ما در قدم اول نیازمند فن هستیم و باید تکنیک یاد بگیریم، ولی راه را خودمان باید پیدا کنیم؛ یعنی باید کُنشمند شویم.
یکی از بهترین تعریفهای ریلکسیشن این است که: هیچ کاری نکن و باش. وقتی باشی، میشود هنر. زمانیکه میخواهید هنرمندانه زندگی کنید، باید تکنیکها را دور بریزید و از آنها بگذرید. پس نترسید که هنرمندانه جلو بروید.»
بعد از سخنان زیبا و مفید دکتر جوهری فرد، آقای کیوان ساکت، یکی از ارکان موسیقی کشورمان در جمع حاضران و مشتاقان موسیقی حضور یافتند:
«با درود و مهر بر همه شما عزیزان. برهمه شما فرزندان کوروش و جم. تشکر میکنم از آقای دکتر جوهری فرد که با مطالب زیبایی که گفتند و برای بنده بی دانش هم قابل استفاده بود، تا حدودی راه را به من نشان دادند که چگونه سخن بگویم. یکی از دوستان من هم که تشریف آوردند و از دوستانم در بنیاد کودک هستند، جناب آقای مهندس رضازاده و خانم رحیم زاده هستند. آقای ابراهیمی هم از اساتید موسیقی هستند که در اینجا حضور دارند و خوشحال شدم که فرصتی شد همه را ببینم.
در گذشته ما شاعرانی داشتهایم که شعر و ادبیات ایران را به پایه ای رساندند که در اروپا موسیقی به آن پایه رسید.موسیقی، اعتقادات و علاقه مندیها و زبان هر اقلیمی بدون شک تابع جبر جغرافیای آن اقلیم است. موسیقی ما در دو اقلیم پرآفتاب تکوین و تدوین پیدا کرده است. در خراسان بزرگ قدیم در استان فارس. حتی تار امروزی را در قدیم میگفتند تار شیرازی؛ چون سه جور تار داشتهایم: تار قفقاز وآذربایجان و شیرازی و تار امروز ما که همان تار شیرازی است. همانطور که ۱۵ نوع کمانچه داشتهایم که آنچه ما امروز میزنیم، کمانچۀ سبک طالقان است.ما کمانچۀ یک سیم تا شش سیم داشتهایم. نمیخواهم بحث کنم که تمام خانوادۀ ویلن و تمام خانوادۀ گیتار، همه برگرفته از سازهای ایرانی، بهویژه ساز عود و بربط ایرانی، البته این گفتۀ من نیست. من تمام موزههای بزرگ سازشناسی دنیا را رفته و آنها را با هم مقایسه کردهام. این سیر تکاملی سازها را خود غربیها نوشتهاند. پیدایش این سازها در ایران چنین بوده است در گذشتهها که دستگاههای خنک کننده نبوده، مردمان برای فرار از گرمای سوزانندۀ آفتاب، دیوارهای ضخیم میساختند با پنجرههای کوچک. و خیلی از مواقع برای فرار از گرما به زیرزمینها و سردابها و حوضخانهها میرفتهاند، به طوری که همۀ خانههای قدیمی مشهد زیرزمین و حوضخانه داشتهاند.
در چنین جاهایی ست که در محیط تاریک و کم نور و خلوت و کم صدا، شرایطی برای هنرمند پیش میآید که میتواند به درون خود سفر کند. چیزی که شاید برای خیلی از ما با مشغله و گرفتاری که داریم در طول یک سال بهوجود نمیآید.برای
همین است که سازهای ایرانی در طول تاریخ کم صدا و کوچک و متفاوت شدهاند و به همین دلیل است که هنرمند ایرانی نیاز دارد محیط و مخاطبش ساکت و آرام باشد و تجربۀ آن سفر درونی را به مخاطبش انتقال بدهد.
برعکس ایران، اروپای کم آفتاب است. شیشههای بزرگ و خانههایی که اغلب دیوارهای نازکی دارند و همین که آفتاب میشود، مردم بیرون میروند تا آفتاب بگیرند؛ حتی آفتاب مصنوعی. موسیقی برای بیان بیرونی مناسب تر است. این به این معنا نیست که موسیقی ایرانی ارجح و بهتراست. فقط ساختار و شالودهاش اینگونه است.
من نمونههایی از موسیقی را برایتان اجرا میکنم. اگرمیخواهید حس زیباشناسیِتان اوج بگیرد، موسیقی بی کلام گوش بدهید. یک موسیقی واحد، ممکن است برای افراد مختلف پخش شود و چند احساس مختلف را به افراد القا کند: یکی در دریای بیکران اصوات گم میشود و دیگری… . هر کس به فراخور احساس خودش از موسیقی کام میگیرد. گاهی ممکن است از آهنگی خوشتان بیاید، ولی همان آهنگ روز بعد برایتان ملال آور باشد. بزرگترین آثار موسیقی جهان بی کلامند. شما اگر بخواهید از ادبیات یک زبان لذت ببرید، باید زبان آن کشور را خوب بفهمید؛ ولی امروزه حتی انگلیسیها کتاب شکسپیر را خوب نمیفهمند؛ چون زبانشان فرق کرده است؛ ولی شما زبان موسیقی را در هر زبانی میتوانید بفهمید و این اعجاز موسیقی است. با ۷ نت و اینهمه زیباییهایی که همه با هم متفاوتند.
چگونه ما موسیقی بازاری را از موسیقی غیرِبازاری تمیز بدهیم. استاد دهلوی میگویند شما وقتی تشنهاید، چرا از جوی آب، آب نمینوشید؟ جوابش خیلی ساده و خیلی واضح است: چون آب جوی آلوده است. به همین دلیل و به هزار دلیل دیگر هم شما نباید موسیقی بد و بازاری گوش بدهید. و یک سؤال سخت تر: من چطور میتوانم علایقم را ارتقاء بدهم و موسیقی خوب گوش کنم و آن را بفهمم؟ قبلا معتقد بودند منزل به منزل باید به کمالات انسانی رسید و آن، پلههای مختلفی دارد؛ ولی ما با پلکان هنر میتوانیم به این کمالات برسیم. برای مثال اینهمه بزه و جرایم مختلفی که در همه جا و همۀ کشورها هست، آیا اسم یک هنرمند راستین موسیقی را درآن پیدا کردهاید؟
آثار امروزی که دارند ساخته میشوند، متأسفانه اگر نگویم که موسیقی خوبی در آنها وجود ندارد، باید به قول شفیعی کدکنی بگویم اندک یاب است. من برای شما ملاکهایی را می گویم که میشود موسیقی خوب را از موسیقی بد تشخیص داد. موسیقی میتواند خنثی باشد. یک موسیقی میتواند اذیت کند و یک موسیقی میتواند زیباترین احساسات را در انسان به غلیان در آورد.»
سپس استاد با زخمه هایی که بر سازشان زدند، انواع موسیقی را با لحنهای مختلف برای حاضران اجرا کردند و با توضیحاتی در مورد پردهها و دستگاهها، احساسی را که هردستگاه آوایی به مخاطب منتقل میکند، در قالب ساز به مخاطبین شناساندند و اجرای زیبا و بی بدیلشان حسن ختام یکی دیگر از همایشهای روان آوا شد./ خبرگزاری رضوی